مهرساممهرسام، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

♥ مهرسام بهترین پسر دنیا ♥

دعوت به مسابقه از طرف حامی و دایی علیرضای مهربونم ...

 دعوت به مسابقه   من از طرف حامی جونم به این مسابقه دعوت شدم. "چرا برای فرشته هامون وبلاگ ساختیم"   چه دلیلی بهتر از این میتونه باشه که برا قشنگترین بهونه زندگیت بنویسی؟! از خاطراتش ... از لحظه های قشنگی که با حضورش داری تجربه میکنی! و تو این وبلاگ میشه بخش کوچیکی از اونو به یادگار بذاری ... تا وقتی بزرگ شد بخونه و بدونه که عزیزترینه ... بدونه که حاصل یه عشق آسمونیه و وقتی بزرگ شد اونم عاشق باشه ... عاشق کسایی که از اعماق وجودشون اونو میپرستن! دوستت دارم همه هستی من   .........و قانون مسابقه اینه که سه نفر از دوستای عزیز مهرسام دعوت شوند:   1.  یاسان   ...
22 بهمن 1391

دایی علیرضا ...

""شکسپير گفت:"" من هميشه خوشحالم، مي دانيد چرا؟ براي اينکه از هيچکس براي چيزي انتظاري ندارم، انتظارات هميشه صدمه زننده هستند .. زندگي کوتاه است .. پس به زندگي ات عشق بورز .. خوشحال باش .. و لبخند بزن .. فقط براي خودت زندگي کن و .. قبل از اينکه صحبت کني » گوش کن قبل از اينکه بنويسي » فکر کن قبل از اينکه خرج کني » درآمد داشته باش قبل از اينکه دعا کني » ببخش قبل از اينکه صدمه بزني » احساس کن قبل از تنفر » عشق بورز زندگي اين است ... احساسش کن، زندگي کن و لذت ببر... ...
11 بهمن 1391

اولین ملاقات مهرسام با دریا

امروز 91/4/27 که برا اولین بار با مامان و بابا و مادرجون رفتیم ساحل دریا و ... اولش خیلی ترسیدم! و همش از آب فرار میکردم و محکم به بابامهدی چسبیده بودم ! بعد یه مدت بابامهدی منو گذاشت رو شن و ماسه ها! یعنی همین عکسی که میبنید که قیافم ناله است!!! بابا مهدی بغلم کن ... دیدم این شن ها هم جالبنا!    نگاه کن پسر مامان عاطفه و مادرجون چه حالی میکنن!!! فکر کنم آب بازی از شن بازی بهتره! خوب بابا مهدی کاری نداری؟! یا علی ... ما رفتیم !!! بابامهدی بذار برم دیگه !!! میخوام شنا کنم!!! ...
27 تير 1391